به ابوموسى اشعرى
«1052»
(63) (و من كتاب له ( عليه السلام )) إلى أبي موسى الأشعري و هو عامله على الكوفة و قد بلغه عنه تثبيطه الناس عن الخروج إليه لما ندبهم لحرب أصحاب الجمل مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ ابْنِ قَيْسٍ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ قَوْلٌ هُوَ لَكَ وَ عَلَيْكَ فَإِذَا قَدِمَ عَلَيْكَ رَسُولِي فَارْفَعْ ذَيْلَكَ وَ اشْدُدْ مِئْزَرَكَ وَ اخْرُجْ مِنْ جُحْرِكَ وَ انْدُبْ مَنْ مَعَكَ فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ وَ إِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ وَ ايْمُ اللَّهِ لَتُؤْتَيَنَّ حَيْثُ أَنْتَ وَ لَا تُتْرَكُ حَتَّى يُخْلَطَ زُبْدُكَ بِخَاثِرِكَ وَ ذَائِبُكَ بِجَامِدِكَ وَ حَتَّى تُعْجَلُ عَنْ قِعْدَتِكَ وَ تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِكَ كَحَذَرِكَ مِنْ خَلْفِكَ وَ مَا هِيَ بِالْهُوَيْنَى الَّتِي تَرْجُو وَ لَكِنَّهَا الدَّاهِيَةُ الْكُبْرَى يُرْكَبُ جَمَلُهَا وَ يُذَلُّ صَعْبُهَا وَ يُسَهَّلُ جَبَلُهَا فَاعْقِلْ عَقْلَكَ وَ امْلِكْ
«1053»
أَمْرَكَ وَ خُذْ نَصِيبَكَ وَ حَظَّكَ فَإِنْ كَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَى غَيْرِ رُحْبٍ وَ لَا فِي نَجَاةٍ فَبِالْحَرِيِّ لَتُكْفَيَنَّ وَ أَنْتَ نَائِمٌ حَتَّى لَا يُقَالَ أَيْنَ فُلَانٌ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ وَ لَا يُبَالِي مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ وَ السَّلَامُ .
ص1053
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به ابو موسى اشعرىّ كه (رجال نويسان او را مردى بد كردار دانسته به رواياتش اعتماد ندارند، و اشعر نام قبيله اى است در يمن و اشعرىّ منسوب است بآن، و او) از جانب امام عليه السّلام بر كوفه حاكم بود زمانيكه بحضرت خبر رسيد كه مردم را از آمدن بكمك آن بزرگوار باز مى دارد و آنها را به مخالفت وامى دارد هنگامي كه ايشان را براى جنگ با اصحاب جمل (طلحه و زبير و عايشه و پيروانشان) خواسته بود (و ابو موسى مى گفت: اين فتنه و تباهكارى است كه بين مسلمانان افتاده و بايد از آن كناره گرفت، و اخبار از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله نقل مى نمود كه هرگاه بين امّت فتنه هويدا گرديد شما كناره گيريد، چون خبر بامام عليه السّلام رسيد فرزندش امام حسن عليه السّلام را با اين نامه روانه كوفه نمود، و ابو موسى را در آن بر اثر اين كار زشت تهديد كرده سرزنش فرمود): 1- از بنده خدا علىّ امير المؤمنين بعبد اللّه ابن قيس: پس از حمد خدا و درود بر پيغمبر اكرم، سخنى از تو بمن رسيده كه هم به سود تو و هم به زيان تو است (زيرا واداشتن مردم را به كناره گيرى از فتنه و نقل فرمايش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بحسب ظاهر درست و به سود تو است چون منظورت آنست كه مردم را از همراهى من باز دارى، ولى چون در حقيقت جنگ من با اصحاب جمل فتنه و تباهكارى نيست بلكه جلوگير فتنه و سبب آسايش است پس مخالفت تو و آنرا بنا حقّ فتنه پنداشتن به زيان تو است، براى آنكه در دنيا بكيفر من و در آخرت بعذاب الهىّ گرفتار خواهى شد) پس هرگاه آورنده پيغام من نزد تو آمد دامنت را به كمر زن و بندت را استوار ببند و از سوراخ و جايگاهت (كوفه) بيرون بيا (نپندار كه مانند سوسمار در سوراخ آسوده مى مانى) و آنها كه با تو هستند (يارانت) را بخوان و بر انگيز (بيارى ما وادار) پس اگر (كار ما را) راست پنداشته باور نمودى (بسوى ما) بيا، و اگر ترسيدى (در پيروى از ما سست بودى) دور شو (از
ص1054
حكومت و لشگر كناره گير) 2- و سوگند بخدا هر جا باشى ترا مى آورند و رها نمى كنند تا اينكه كره تو با شيرت و گداخته ات با ناگداخته ات آميخته گردد (اين جمله مثلى است اشاره باينكه ترا زير و زبر كنم) و تا اينكه فرصت نشستن نيافته از پيش رويت بترسى مانند ترسيدن از پشت سرت (هيچ گونه آسوده نباشى نه از جلو و نه از عقب) 3- و فتنه اصحاب جمل فتنه اى نيست كه تو آنرا آسان پندارى، بلكه مصيبت و دردى بسيار بزرگ و سختى است كه بايد شتر آنرا سوار شده دشواريش را آسان و كوهستانش را هموار گردانيد (از اين پيشآمد نمى توان غفلت ورزيد و آنرا آسان پنداشت، بلكه بايد تلاش كرد تا آتش آن فرو نشيند) پس خردت را مقيّد نما، و بر كارت مسلّط شو، و نصيب و بهره ات را بياب (خلاصه در صلاح و فساد كارت درست انديشه كن) اگر نمى خواهى (ما را يارى كنى) دور شو بجاى تنگى كه رهائى در آن نيست (برو به جائى كه رستگارى نبينى) كه سزاوار آنست كه ديگران اين كار را بسر رسانند و تو خواب باشى بطوريكه گفته نشود: فلانى كجا است (كناره گير كه اين جنگ بى كمك تو انجام يابد، و بودن و نبودنت آنجا يكسان است) 4- و سوگند بخدا كه اين جنگ و زد و خورد بحقّ و درستى است بدست كسى (امام عليه السّلام) كه بر حقّ است، و باك ندارد از آنچه كسانيكه از دين و راه حقّ دورى گزيده اند بجا مى آورند (زيرا كسيكه بر حقّ است از باطل و نادرست هراسى ندارد) و درود بر شايسته آن.